کارآفرینی

۲ مشخصه‌ کارآفرینان موفق

آیا کارآفرینان زاده می‌شوند یا ساخته می‌شوند؟

کارآفریناناغلب ما می‌دانیم که کارآفرینان ثروتمندترین انسان‌ها در دنیا هستند. ریچارد برانسون، دونالد ترامپ، اوپرا وین فری، استیو جابز و راپرت مورداک، برخی از مشهورترین کارآفرینان عصر حاضرند.

این که «آیا کارآفرینان زاده می‌شوند یا ساخته می‌شوند؟» یکی از پرسش‌های همیشگی است و علت مطرح شدنش این است که برخی از مردم فکر می‌کنند برای کارآفرین شدن باید فرد خاصی باشیم یا روش جادویی خاصی را بلد باشیم. از نظر من، کارآفرین بودن کار چندان شاقی نیست. به عنوان مثال، در محله‌ی ما یک دختر پیش دبستانی هست که کسب و کاری در زمینه‌ی پرستاری کودک ایجاد کرده است و همکلاسی‌هایش را برای کار در این زمینه استخدام می‌کند. او یک کارآفرین است. پسر جوان دیگری را سراغ دارم که بعد از مدرسه، کسب و کاری مبتنی بر ارائه‌ی خدمات دارد. او نیز یک کارآفرین است. ویژگی اغلب نوجوانان، نترس بودن آن‌هاست؛ و ویژگی مشترک اغلب بزرگسالان، ترس آن‌هاست.

دو مشخصه‌ی کارآفرینان موفق

امروزه، میلیون‌ها نفر از مردم رویای ترک شغل‌هایشان و کارآفرین شدن را در سر دارند تا بتوانند کسب و کار خودشان را اداره کنند. مشکل اینجاست که برای اغلب مردم این فقط یک رویا است. رؤیایی که هیچ‌گاه به حقیقت بدل نمی‌شود. لذا، پرسش این است، چرا بسیاری از مردم نمی‌توانند در راستای محقق ساختن رویای کارآفرین شدن خود تلاش کنند؟

یکی از دوستانم، به این پرسش دیرین، بهترین پاسخ را می‌دهد. او می‌گوید: «کارآفرینان موفق دو مشخصه دارند … ناآگاهی و شجاعت.»

اظهارنظر ژرف نگرانه ای است. نگرشی که گویای مطالبی بسیار فراتر از صرفاً کارآفرینی است. این گفته شرح می‌دهد که چرا برخی از مردم ثروتمند هستند و چرا اغلب مردم ثروتمند نیستند. به عنوان مثال، یکی از دلایلی که بسیاری از دانشجویان ممتاز ثروتمند نیستند این است که شاید این افراد باهوش باشند، اما شجاعت لازم را ندارند. بسیاری از افراد فاقد دانش و شجاعت هستند.

قصه‌ی دو آرایشگر

یکی از دوستانم، آرایشگر زبده‌ای است. وقتی می‌خواهد خانم‌ها را به زیبایی بیاراید، یک شعبده‌باز است. سال‌های سال است که او از تأسیس سالن آرایش خودش صحبت می‌کند. او نقشه‌های بزرگی دارد اما متأسفانه، هنوز نتوانسته است کار خود را توسعه دهد و تنها چیزی که دارد یک صندلی در یک سالن بزرگ است و به طور مداوم با مالک آرایشگاه مشکل پیدا می‌کند.

دوست دیگری دارم که همسرش مهماندار هواپیماست. دو سال قبل شغلش را رها کرد و به دانشکده رفت تا آرایشگر شود. یک ماه قبل، مکانی را برای افتتاح سالن خود فراهم کرد. مکانی بسیار جالب است و او تاکنون برخی از بهترین آرایشگرها را برای همکاری گرد آورده است.

وقتی دوست قدیمی‌ترم از این مطلب با خبر شد، گفت: «او چطور می‌تواند سالن آرایش داشته باشد؟ او هیچ استعداد و نبوغی ندارد. او مثل من در نیویورک آموزش ندیده است؛ و به علاوه، هیچ‌گونه تجربه‌ای ندارد. قول می‌دهم یک سال بعد شکست می‌خورد.»

شاید این خانم شکست بخورد. طبق آمار ۹۰ درصد از کسب و کارها در پنج سال نخست شکست می‌خورند؛ اما نکته‌ی مهم این داستان، تأثیر ناآگاهی و شجاعت در زندگی ماست. در این مثال، یک آرایشگر با استعداد داریم که فاقد شجاعت است و در سوی دیگر آرایشگری داریم که فاقد تجربه است اما از عنصر شجاعت برخوردار است. به عقیده‌ی من، این رابطه‌ی بین ناآگاهی و شجاعت است که به زندگی معنا می‌بخشد.

من در سال ۱۹۷۴، نه شغلی داشتم، نه پول و نه تجربه‌ی کاری زیاد. من نمی‌توانستم در سطحی پایین‌تر از امکاناتم زندگی کنم، چون اصلاً امکاناتی نداشتم. من امکان سرمایه‌گذاری متنوع را نداشتم، چون چیزی برای سرمایه‌گذاری متنوع نداشتم. تنها چیزی که داشتم، شجاعت بود. در دنیای واقعی، شجاعت مهم‌تر از نمرات خوب است. کشف، توسعه و ارزانی داشتن نبوغتان به جهان هستی، مستلزم شجاعت است.

همیشه به خاطر بسپارید که ذهن شما نامحدود است و تردیدهایتان محدود. آیان راند، نویسنده‌ی کتاب اطلس شانه بالا انداخت، گفت: «ثروت، محصول ظرفیت فکری انسان است.» لذا، اگر شما بر آن هستید که زندگی‌تان را تغییر دهید، محیطی را بیابید که به شما اجازه بدهد با مغزتان بیندیشید و ثروتمند شوید؛ و خدا را چه دیدید، شاید شما هم نبوغتان را پیدا کردید.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا