وقتی صحبت از مدیران بزرگ میشود، همواره به موفقیتها و دستاوردهایشان پرداخته میشود و کمتر دیده میشود که صحبت از فرایند سختی شود که این بزرگان پیمودهاند تا به جایگاه قابل احترامشان دست یابند. این مدیران موفق از گذشته خود به نیکی یاد میکنند اما از آنجا که همیشه “ناراضی مثبت” هستند و به دنبال بهبود وضع موجودشان میباشند، حسرتهایی دارند که اگر کاری را انجام میدادند یا نمیدادند، شرایط بهتری داشتند.
در ادامه با 4 مورد از حسرتهای این مدیران بزرگ آشنا میشویم:
1) کاش بیشتر ریسک میکردم.
کارآفرینان، مدیران و صاحبان کاروکسب برای اینکه به فرد بزرگی تبدیل بشوند، باید دست به ریسک بزنند اما وقتی در موقعیت مورد نظرشان قرار میگیرند، ذهنیت آنها تغییر میکند. رسیدن به مقصد باعث میشود که قدرت ریسکپذیری مدیران قدری کاهش یابد. این در صورتی است که برای استمرار موفقیت، لازم است که مدیران همواره روحیه ریسکپذیری خود را حفظ کنند. درآمد بالقوه یک کسبوکار در بلندمدت ارتباط مستقیمی با میزان ریسکپذیری مدیرارشد آن دارد. نفوذ به بازارهای جدید، توسعه محصولات جدید و مواردی از این دست همگی میتوانند به رشد کسبوکار بیانجامند در صورتی که مدیر آگاهانه ریسکهای آن را بپذیرد.
2) کاهش در استخدامهایم بیشتر دقت میکردم.
تیپ شخصیتی کارآفرینان و مدیران موفق معمولاً به شکلی است که انرژی بسیار زیادی دارند، به سرعت تصمیمگیری میکنند، و به طور کلی سرعتشان مافوق تصور خیلی از افراد است. گاهی اوقات این سرعت باعث میشود که مدیر برای پستهای خالی به سرعت افرادی را استخدام کند بدون توجه به آنکه آیا آن فرد شایستگی لازم برای احراز آن پست را دارد. داشتن کامندی متعهد، سختکوش و قابل اعتماد خیلی متفاوت است با استخدام فردی که فقط به امید آخر ماه و گرفتن حقوق سر کار میآید.
3) کاش بیشتر به دیگران گوش میکردم.
یکی از جذابیتهای غیرقابل انکار کارآفرین یا مدیر بزرگی شدن، اختیار در تصمیمگیری است. خیلی حس خوبی دارد که بتوانیم حرف آخر را در سازمانمان بزنیم و از حق وتو برخوردار باشیم. اما خیلی کم اتفاق میافتد که یک مدیر یا کارآفرین صرفاً با تکیه بر استعداد و قدرت شهودی خود بتواند به موفقیت دست یابد. اغلب صاحبان کاروکسبهای موفق تیمی از مشاوران برجسته دارند که در حوزههای خاص خود سرآمد و صاحبنظر هستند. این تیم ممکن است متشکل از مربیان، همکاران، شرکا، کارمندان یا حتی یکی از اعضای خانواده باشد. در چنین شرایطی حتی اگر نظر هیچکدام از اعضای تیممان را نیز قبول نداشته باشیم، حداقل اطلاعات مفیدی درباره ماهیت کاری که انجام میدهیم یا تصمیمی که میگیریم، به دست میآوریم.
4) کاش برای زندگی شخصیام بیشتر وقت میگذاشتم.
متعادل کردن ترازوی زندگی کار سختی است آن هم برای افرادی که به شغلشان عشق میورزند. اما اگر میخواهیم زندگی سالمی داشته باشیم، باید راهی بیابیم و این تعادل را برقرار کنیم. اینکه خود را غرق در کار کنیم و روزهای آخر هفته هم وقتی را برای خانوادهمان اختصاص ندهیم، کار سادهای است اما در بلندمدت ما را به افرادی تکبُعدی تبدیل خواهد کرد. نکته مهم این است که هیچگاه نباید زندگی خانوادگی را فدای کار یا کار را فدای زندگی خانوادگی کرد بلکه باید هنر اولویتبندی را آموخت و آن را در زندگی به کار برد.